جدول جو
جدول جو

معنی کرک اله - جستجوی لغت در جدول جو

کرک اله
نام روستایی در کجور
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کرم الله
تصویر کرم الله
(پسرانه)
بخشش و لطف خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرکاله
تصویر پرکاله
پاره ای از چیزی، حصه، پاره، لخت، وصله، پینه، پرگاله، پژگاله
فرهنگ فارسی عمید
نام کوهی است در هندوستان که سلطان جلال الدین خوارزمشاه بدان حدود رفته بود. رجوع به تاریخ جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 2 ص 144 و 145 و 147 شود
لغت نامه دهخدا
(پُ لَ / لِ)
پرگاله. فضله ای بود که در جامه کنند چون وصله ای در او دوزند از هرچه بود و کژنه نیز گویند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). وصله. پینه:
ماه تمام است روی کودک من
وز دو گل سرخ درو پرکاله (کذا).
رودکی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
، جنسی از بافتۀ ریسمانی باشد که مانند مثقالی بود. (فرهنگ جهانگیری) ، کژنه. (سروری). لخت. شقص. پاره: لوذع، چرب زبان فصیح، گویا پرکاله آتش است. (منتهی الارب). معمع، زن تیزخاطر روشن رای گویا پرکالۀ آتش است. (منتهی الارب) :
بلبلا امروز من در گلستانم گل مجوی
از جگر پرکاله ها بر نوک هر خاری ببین.
مختاری.
دیده ام در پی فراق تو کرد
پر ز پرکالۀ جگر دامن.
سراج الدین قمری.
من آب طلب کردم از این دیدۀ خونبار
او خود همه پرکالۀ خون جگر آورد.
امیرخسرو.
دربار سرشکم همه پرکالۀ خون است
این قافله را راه مگر بر جگر افتاد.
شیخ علینقی کمره ای.
، بالفتح و کاف عربی بمعنی پارچه و حصه. (غیاث اللغات). و رجوع به پرگاله شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
دهی است از دهستان خاوه بخش دلفان شهرستان خرم آباد. جلگه ای و سردسیر است و 420 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَ وِ لَ / لِ)
مرکّب از: کرک، مرغ + آوله، صورتی از آبله، آبله مرغان در لهجۀ مردم قزوین. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ / لِ)
کشک سا. کشک ساب. آلت مالیدن کشک. آنچه با آن کشک را در آب بمالند تا آب آن کشک گیرند
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
یخ، و بعضی یخ را گویند که در زیر ناودان بسته شود. (برهان). درگاله. درگلاله. دنگاله. دنگداله. کلفشنگ. گل فهشنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
وصله ای که بر جامه دوزند گژنه پینه وصله پرغاله پرکاله، پاره ای از هر چیز پاره لخت حصه
فرهنگ لغت هوشیار
دل مرغ، از انواع انگور، ترسو، بزدل
فرهنگ گویش مازندرانی
از پا افتادن ناشی از خستگی، از حال رفته و درهم کوفته در
فرهنگ گویش مازندرانی
محل بافتن جاجیم
فرهنگ گویش مازندرانی
واحد شمارش لباس، آبادی، ظرف، تکه، بخش، چیز کم
فرهنگ گویش مازندرانی
چیدن چند دسته شالی در یک جا برای جلوگیری از نفوذ باران
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی واقع در منطقه ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع خرم آباد واقع در شهرستان تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
آبله مرغان
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع جلال ازرک جنوبی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
آبله مرغان
فرهنگ گویش مازندرانی